نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

اسکاندیناوی

سلطنت سوئد همچنان در دست خانواده وازا بود و پادشاه سوئد در این موقع، سیژیسموند که سلطنت لهستان را نیز به عهده داشت به این مناسبت که کاتولیک مذهب و طرف بی میلی رعایای خود بود مجبور به استعفا شده اداره‌ی امور را به برادر خود شارل نهم سپرد: شارل پیرو مذهب پروتستان بود و پسر او گوستاوآدولف از پادشاهان معروف سوئد می‌باشد. گوستاوآدولف در سال1611 به سلطنت رسید و پس از اصلاح وضع مملکت، با پیروزی، علیه دانمارک، روسیه و لهستان جنگید و برای مدت کوتاهی در جنگ سی ساله نیز شرکت جست. پس از مرگ ناگهانی او در جنگ لیپزیگ (1632 ) دختر وی کریستین که شش سال داشت به تخت سلطنت نشست و صدر اعظم سوئد، اوکسن اشتیرنا (1) با کامیابی سیاست سوئد را رهبری کرد و با امضای عهدنامه‌ی وستفالی کشور خود را در شمار کشورهای بزرگ اروپائی درآورد. کریستین، زنی بوالهوس و متمایل به مذهب کاتولیک بود و در سال 1654 از مقام خود استعفا کرد.
با کناره‌گیری او از سلطنت چون جانشین مستقیمی از خانواده‌ی وازا باقی نمانده بود، زمامداری سوئد به عهده شارل دهم، برادرزاده‌ی گوستاوآدولف گذاشته شد. وی پادشاهی جنگجو بود و با لهستان، روسیه، براندبورگ و دانمارک، که همه بر قدرت و عظمت سوئد رشک می‌بردند، جنگید. وی، با آنکه کشور سوئد در این موقع ضعیف و ناتوان شده بود به فتوحاتی نایل آمد و چون از دنیا رفت (1660)، پسر پنج ساله‌اش، شارل یازدهم به پادشاهی رسید و سوئد با همسایگان خود مصالحه کرده ناحیه‌ی اسکانی(2)) را ضمیمه‌ی خاک خویش کرد. سوئد در این موقع به اوج قدرت رسیده و دوران عظمت و شهوت خود را می‌گذرانید ولی این عظمت در واقع اساس استواری نداشت چون وضع مالی سوئد بد و سیاست وی مبهم و نامعلوم و قدرت سلطنتی ضعیف بود. با تمام این احوال، شارل یازدهم که به سن رشد رسیده بود بخوبی و با تدبیر سلطنت کرد. وی در جنگ هلند شرکت کرد و با آنکه توفیقی به دست نیاورد به مناسبت وساطت و مداخله دولت فرانسه چیزی هم از دست نداد. شارل یازدهم از قدرت نجبا کاست و شوکت و اعتبار سوئد را تجدید کرد. وی از این پس از شرکت در جنگها امتناع ورزید و به این سبب که لوئی چهاردهم، ناحیه دوپون (3) را به تصرف درآورده بود از اتحاد با فرانسه دست کشید. شارل یازدهم در سال 1697 درگذشت.
دانمارک در قرن هفدهم نقش مهمی انجام نداد، در جنگهائی که با سوئد کرد توفیقی به دست نیاورد و قدرت فراوان نجبا، قدرت سلطنتی را از بین برد ولی فردریک سوم با پشتیبانی مجلس دانمارک (دیت)، مبانی قدرت و اختیارات خویش را تحکیم کرد.

لهستان

سیژیسموند سوم سیاستی جاه‌طلبانه داشت که شکست‌ها و ناکامیهائی برای او به بار آورد، چنانکه نه تنها مجبور شد از سوئد صرف‌نظر کند بلکه لیوونی را هم به اختیار دولت سوئد گذاشت. وی به روسیه نیز حمله برد ولی مجبور به عقب نشینی شد و گذشته از این با ترکان هم جنگید. در خلال این احوال قدرت نجبا افزایش یافت؛ دیت لهستان قدرتی نداشت چون حتی با مخالفت یکی از اعضا هیچ تصمیمی در این مجلس اتخاذ نمی‌شد (Liberum veto)؛ از طرف دیگر، پادشاه به یسوعی‌ها متکی بود و با ارتدوکس‌ها بدرفتاری می‌کرد و به همین مناسبت دسته‌ی اخیر چشم امید به روسیه دوختند. سیژیسموند سوم در سال 1631 وفات یافت.
پس از او، دو پسر وی لادیسلاس ششم و ژان کازیمیر به ترتیب سلطنت کردند. در
زمان ژان‌کازیمیر، قزاق‌ها (کوچ نشین‌های نظامی) که مورد آزار نجبا و روحانیان بودند، دست به شورش زدند و چون شکست یافتند با روس‌ها کنار آمده سر به فرمان تزار نهادند و به این ترتیب ناحیه اوکران از دست لهستان بیرون رفت. کمی بعد سوئدی‌ها به لهستان حمله بردند و تا چند سال بعد آثار شوم این هجوم دامنگیر لهستانی‌ها بود. سومین جنگی که علیه روس‌ها انجام گرفت توأم با شکست بود و ژان کازیمیر مجبور شد اسمولنسک را در اختیار روسیه بگذارد و دو سال بعد بر اثر خستگی و ناکامی و شورش‌های متوالی از سلطنت استعفا کرد (1669).
ژان کازیمیر آخرین پادشاه خانواده‌ی وازا بود. لهستانی‌ها پس از او، دو پادشاه از اهالی کشور خود انتخاب کردند، یکی از آنها میشل ویسنوویسکی(4) است که در تمام مدت سلطنت سرگرم جنگ با ترکان بود و پس از او ژان سوبیسکی(5) روی کار آمد و او که یرداری ماهر بود ترکان را شکست داده، شهر وین را که در محاصره‌ی آنها قرار داشت آزاد کرد منتهی اتریشی‌ها چنانکه باید از این کمک قدردانی نکردند. سوبیسکی در سال 1696 چشم از جهان فروبست و دیت لهستان، اگوست دوم، منتخب ساکس را به پادشاهی برگزید.

روسیه

آغاز قرن هفدهم در روسیه توأم با آشوب‌ها و فتنه‌هائی بود که از آن جمله است: ادعای دو تن به نام دیمیتری که هر دو خود را برادر فئودور، تزار روسیه، می‌دانستند، توطئه‌های دیگری که برای غصب مقام سلطنت صورت می‌گرفت و هجوم لهستانی‌ها. سرانجام در سال 1613روس‌ها تزار جدیدی به ناو میشل رومانوف برای خود برگزیدند که اعقاب او مدتها در این سرزمین سلطنت کردند. وی حکومت نظم را در روسیه برقرار کرد و بیگانگان را از کشور خود بیرون راند. پسر او، آلکسی، با لهستان و سوئد جنگید، شورش و نافرمانی را از بین برد و با چندین دولت اروپائی روابطی دایر کرد. در زمان سلطنت او، بر اثر اصلاحاتی که قرار بود توسط نیکون (6) صورت گیرد شورشهای مذهبی صورت گرفت. پس از وفات وی (1676) به ترتیب سه پسر او، فئودور سوم و بعد ایوان پنجم که روحیه‌ای ضعیف داشت و سپس پطر اول که بعدها لقب کبیر گرفت به پادشاهی رسیدند؛ پطر اول در آغاز کار به قیمومت خواهر خود سوفی به تخت سلطنت نشست و از سال 1682 شخصاً به اداره‌ی مملکت پرداخت.
پطرکبیر موجب تحولاتی در روسیه شد و کوشید این کشور را به صورت یکی از دولت‌های اروپائی درآورد. وی اصلاحاتی در ارتش انجام داد و بحریه‌ای ایجاد کرد و سپس سفری به مغرب رفته از آلمان و هلند و انگلیس بازدید کرد. در موقع غیبت او دسته‌های مزدور نظامی (Streltsi) بنای شورش و نافرمانی گذاشتند و پطر در مراجعت خود عده‌ای از آنها را کشت و عده‌ای را تبعید کرد. وی به ترک‌ها حمله برد و بندر آزوف را از آنها گرفت و در جنگ شمال که بعداً به آن اشاره خواهیم کرد شرکت جست. او برای اجرای نیات خود از بیگانگان کمک گرفت، شهر سن پطرزبورگ را بنانهاده آن را به پایتختی برگزید، تغییراتی در سازمان امپراتوری داده آن را به هشت ایالت تقسیم کرد، از قدرت نجبا کاست، بر میزان مالیاتها افزود؛ صنعت و بازرگانی و تعلیم و تربیت را توسعه داد. مجلس سنا که قوه‌ی قضائی و اداری مملکت بود به وسیله او ایجاد شد و انجمن عالی کشیشان روسیه برای رهبری کلیسا به فرمان او تأسیس یافت. تمام این تصمیمات، که همه مفید و سودمند بودند به وسیله شخص تزار گرفته شد و در اجرای آنها منتهای شدت به کار رفت. این اقدامات روسیه و کشورهای اروپای غربی را بسرعت به هم نزدیک کرد ولی تأثیر واقعی و عمیق اصلاحات فقط در جمع قلیلی از مردم روسیه مشهود بود و انبوه عظیم روستائیان، بیسواد و دور از تمدن و فرهنگ به سر می‌بردند. پطر اول با مخالفت‌های شدیدی، حتی در خانواده خود مواجه بود؛ میان او و پسرش الکسی که مخالف اصلاحات بود اختلافاتی بروز کرد و این پسر به دستور پطر به قتل رسید. پطر اول در سال 1725 مرد.

رومن‌ها

میشل شجاع (7)، که از سال 1593 به امارت والاشی منصوب شده بود، ترکان را شکست داد و سپس مولداوی و ترانسیلوانی را به تصرف درآورد، سه ناحیه‌ی رومن نشین را در سال 1600 متحد کرد، منتهی این اتحاد به سبب دخالت بیگانگان دوامی نیافت و در نواحی مزبور مجدداً حکام مختلف به حکومت پرداختند و این حکام ناچار به اطاعت ترکان گردن نهادند. البته مردم شهرستانهای مزبور به تحریک اتریشی‌ها، لهستانی‌ها یا روس‌ها برای استقلال خود شورشهائی به پا کردند ولی ترک‌ها برای سرکوبی آنها هنوز قدرت کافی داشتند.

ترکیه

با آنکه ترکیه هنوز هم امپراتوری بزرگ و نیرومندی بود ولی آثار و علائم انحطاط در آن به چشم می‌خورد. فتح و پیروزی بندرت نصیب ترکان می‌شد و جنگهائی که علیه اتریش یا ایران انجام می‌گرفت دیگر توأم با کامیابی نبود. دوره‌ی زمامداری سلاطین ترک بسیار کوتاه و بیشتر آنها فاقد نیرو و مهارت کافی بودند، قساوت و سختگیری‌های آنها دیگر نتیجه‌ای نداشت، اغلب آنها سرگرم عیاشی و خوشگذرانی شده، اختیار کارها را به دست نزدیکان حریص و بداندیش خود می‌گذاشتند، تعداد افراد مزدور ارتش هر روز افزایش می‌یافت و گذشت از همه‌ی اینها مردم مسیحی از بدرفتاری ترکان سخت ناراضی بودند.
مراد چهارم، که پادشاهی فعال و بسیار بیرحم بود، بیشتر ایام پادشاهی خود را صرف جنگ با ایرانیان کرد. برادر او، ابراهیم اول، جزیره کرت را از ونیزی‌ها گرفت. با این کوشش‌ها و در نتیجه‌ی کاردانی نخست وزیرانی که از خانواده‌ی معروف کوپریلو (8) بودند از شکست و انحطاط امپراتوری جلوگیری شد. چهار تن از افراد این خانواده در نیمه دوم قرن هفدهم به صدارت رسیدند. در این دوره جنگهائی طولانی با اتریش، ونیز، لهستان و روسیه انجام گرفت که قرین با شکست یا پیروزی بود. حوادث عمده این جنگها، شکست ترکان از اتریشی‌ها در جنگ سن گوتار، محاصره‌ی دوم وین که بر اثر مداخله سوبیسکی پادشاه لهستان، از خطر سقوط نجات یافت، هجوم اتریشی‌ها به مجارستان و سرانجام صلح کارلوویتز در سال 1699 بود. در این مصالحه ترک‌ها قسمت اعظم مجارستان و ترانسیلوانی را در اختیار اتریش گذاشته، پودولی (9) را به لهستان، آزوف را به روسیه و موره (10) را به ونیز دادند، این صلح نامساعد، با وجود کوشش کوپریلوها، نشانه‌ی عقب نشینی امپراتوری عثمانی بود. از این پس این امپراتوری در فکر فتح و پیشرفت نبود و تنها به دفاع از مستعمرات خویش توجه داشت.

جنگ شمال

در سال 1697 ، شارل دوازدهم که پانزده سال داشت به تخت سلطنت سوئد نشست و بتدریج در اداره‌ی مملکت اراده و سرسختی و پشت کار و نیروئی فوق العاده از خود نشان داد. همسایگان سوئد برای استفاده از موقع و تسکین هوسهای جاه طلبانه خود به او اعلان جنگ دادند و دانمارک، لهستان، روسیه در سال 1700 از اطراف به سوئد حمله بردند. ولی شارل دوازدهم با قدرت و بسرعت مشغول کار شد وی کپنهاگ را محاصره کرد و دانمارکی‌ها را به عقد مصالحه واداشت، سپس از بالتیک گذشته، روس‌ها را در ناروا شکست داد و پس از سه بار شکست لهستانی‌ها و ساکسون‌ها اگوست دوم را از سلطنت خلع و استانیسلاس لکزینسکی (11) را به جای او به تخت نشانده، تا ساکس پیش رفت، منتهی با این اقدامات که وقت زیادی از او گرفته بود فرصت مناسب از دست رفت چون در همین ایام پطر، تزار روسیه، قوای جدیدی فراهم آورده کشورهای بالتی را تصرف کرد. شارل دوازدهم ناچار از ساکس خارج شده به روسیه قدم گذاشت ولی در برخوردی که میان او و تزار روسیه در پولتاوا رخ داد، سوئدی‌ها شکست سختی خوردند (1709). شارل دوازدهم که مجروح شده و قوای نظامی خود را از دست داده بود، به ترکیه پناه برد. ترک‌ها به تحریک او، با روس‌ها جنگیدند و با آنکه فتح نصیب آنها شده بود نتوانستند از این کامیابی بهره مند شوند.
در این موقع سرزمین سوئد از همه طرف یعنی به وسیله‎‌ی روسیه، لهستان (اگوست دوم مجدداً به سلطنت رسیده بود)، دانمارک و حتی پروس و‌ هانوور مورد هجوم قرار گرفت. شارل دوازدهم سرانجام از اقامت در ترکیه دست کشید و به کشور خود رفت؛ وی نتوانست از سقوط استرالسوند (12) جلوگیری کند لکن دانمارکی‌ها را از اسکانی (13) بیرون رانده به نروژ حمله برد. در محاصره‌ی فردریکس‌هال(14) شارل دوازدهم به قتل رسید (1718 ) و خواهرش اولریک الئونور (15) جانشین او شد.
پس از این واقعه مذاکراتی صورت گرفت که به صلح استکهلم و نیستاد (16) منجر شد: سوئد نواحی برم (17) و وردن (18) را به‌ هانوور، قسمتی از پومرانی را به پروس، و لیوونی، استونی، انگری (19) و کارلی (20) را به روسیه واگذاشت (1721). عقد این معاهدات نشانه‌ی ‌ضعف کامل سوئد بود. سوئد که در مدت نیم قرن نقش یکی از کشورهای بزرگ اروپا را به عهده داشت و اراضی وسیعی را به تصرف درآورده بود دیگر توانائی حفظ متصرفات خویش را در مقابل اتحادیه‌ی حریفان متعدد نداشت بخصوص که پس از قطع ارتباط با فرانسه تنها مانده بود. از این پس روسیه جای وی را گرفت و دولت نیرومند و خطرناکی شد که برای توسعه‌ی خاک خود کشورهای همسایه ضعیف خویش را در مغرب مورد هجوم قرار می‌داد. در نتیجه‌ی جنگ شمال، موازنه‎‌‌ی کشورهای اروپای شرقی از بین رفت، سوئد دچار ضعف و انحطاط گشت، روسیه و پروس مقام مهمی کسب کردند و ضعف دانمارک و لهستان آشکار شد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Oxenstierna
2- Scanie
3- Deux- Ponts
4- Michel Wisnowiecki
5- J. Sobieski
6- Nicon
7- M. le Brave
8- Koepprilu
9- Podolie
10- Morée
11- S. Leszczynski
12- Stralsund
13- Scanie
14- Fréderikshall
15- Ulrique- Eléonore
16- Nystad
17- Brême
18- Verden
19- Ingrie
20- Carêlie

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم